صرف کن


♥♥ ســکـــــوت عــــــــشــــــــــــق ♥♥

اشعار و دل نوشته های عاشقانه

معلم گفت صرف کن رفتن را...!

نوبت من شد!

معلم گفت صرف كن رفتن را؛
و من شروع كردم...

رفتم؛
رفتی؛
رفت؛
و سكوت سرسخت همه جا را پر کرد...
درد احساس فاصله را رو كرد...
آری رفت و رفت...
و من اكنون تنها مانده ام،
اين جا شادی ام غارت شد،
من شكستم در خود،
سهم من غربت شد،
و من دچارش بودم،
بغض و اشک عادت شد،
خاطرات سبزش روی قلبم حك شد،
و حضورش در من آسمانی تر شد،
اشك من جاری شد،
صرف فعل رفتن بين غم هایم گم شد...

و معلم آرام روی دفترم نوشت:
تلخ ترين فعل در جهان است رفتن...

        



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت18:42توسط سپیده | |